خیانت
همه چی از یه نگاه شروع شد .من بایه نگاه عاشقش شده بودم
یکی از دانشجوهای دانشگاهمون بود اون 21سالش بود و منم 19 سالم.
احساسم بهم میگفت که اونم منو دوس داره به خاطر همین وقتی بهم پیشنهاد داد قبول کردم .
روزها گذشت بهم میگفت خیلی دوسم داره وبه جز من به هیچ کس فکر نمیکنه.
تصمیمش جدی بود قرار شده بود باهم ازدواج کنیم .
چند بار به خاطر من بادوستاش دعوا کرده بود .آره آرمین عاشقم بود.
بهم میگف وقتی دانشگاهت تموم شد میام خواستگاریت.
یه روز بهش زنگ زدم و گفتم من نمیتونم 3سال صبر کنم .
گفت: آخه چرا خانومم؟
گفتم :نمیدونم شاید تا اون وقت منو تو ازهم جداشدیم.
گفت: امکان نداره گلم هیچیو هیچ کس نمی تونه مارو ازهم جدا کنه.
باکمی نگرانی گفتم: باشه اما نمیدونستم روزای خوشیمون قراره به این زودی تموم بشه.
۲روز بود بهم زنگ نزده بود بهش زنگ زدم گفتم:سلام 2روزه نیستی!
گفت:الهام من دیگه نمیتونم ادامه بدم خسته شدم.
بغض گلومو گرفت گفتم: چی؟
بااینکه داشتم گریه میکردم گفتم: مگه تا دیروز نمیگفتی عاشقتم و نمی تونم بدون تو زندگی کنم؟
حالازدی زیر همه چی ؟گفتم: میخوام ببینمت.
گفت: پس بیا همون جای همیشگی.
گفتم: باشه.
رفتم همون کافی شاپ همیشگی از پشت شیشه دیدم بایه دختر دیگه سر یه میز نشسته.
اشک از چشام بیرون اومد و رو گونه هام جاری شد.
فهمیدم دیگه از من خسته شده .
آروم زیر لبم گفتم عشق من خداحافظ.
"http://biria.asiapars.com/" target="_blank">
نظرات شما عزیزان:
reza 
ساعت10:36---5 اسفند 1390
سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری . تو میتونی با فعالیت در این سایت
http://ebux.ir/?r=620096843
بامشاهده ی اگهی فقط 5 دقیقه در زور به طور رایگان پول دربیاری وقتی ثبت نام کردی وارد سایت شدی به قسمت اگهی کلیکی میری وکسب درامد میکنی اطلاعات بیشتر در سایت موفق باشید
|